خاطره
عزیزکم سانای اینجا خانه مجازی خاطره های توست من هم مطالبی که برات می نویسم کارهایست که انجام می دهی وبرای من خیلی مهم وشیرین هستند. می نویسم تا همواره زمان کودکیت جلوی چشمت نمایان باشد البته ممکن هست کسی که این را می خواند برایش جالب نباشد ولی مادرانی که کودکی هم سن وسال تو دارند حال مرا بهتر درک می کنند. سانای جان دیشب تلویزیون تماشا میکردیم خوابت می اومد می گفتی : نمی خواهم بخوابم میخواستی رنگ آمیزی ناتمامت را رنگ کنی . آرام اومدی کنار پدرت وگفتی: می خوام روی زانوت بخوابم . گفتم :سانای بیا کنار من دراز بکش . گفتی : نه من بابا رو دو...